پول پارو کنید
 
 
منوی اصلی
صفحه نخـــــست
چــــاپ صفــــحه
خـــانه كردن وب
ذخـــــیره صفحه
پـست الکترونیک
بایگـــانی مطالب
در باره ی ما
 

به وبلاگ من خوش آمدید.دراین وبلاگ پنجره هایی تازه رابه رویتان خواهم گشود.تابتوانیدعلاوه برکسب درآمدبه اطلاعات جدیدی درموردکسب وکاردست یابید. ضمناَ من مشاورم ومی توانم به سوالات شما درموردمشکلات شغلی تان هم پاسخ بدهم.
موضاعات
پیوند وبلاگ
فروشگاه آنلاین
بانک اطلاعات تحصیلی وشغلی ایران
جديد ترين درآمدزايي در جهان
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان پول پارو کنیدو آدرس gra90.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






 

فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی


آرشیو ماهیانه
فروردين 1392
تير 1390
نویسندگان
نویسندگان
پیوند وبلاگ
مجله مدیریت بازاریابی
سایت دکتراحمدروستا
مدیرسبز
بانک اطلاعات تحصیلی وشغلی ایران
باشگاه بازاریابان ایرانی
کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون

:: تمام پیوندها ::
 
طراح قالب و کد های جاوا...

كاربران آنلاين: نفر
تعداد بازديدها:
RSS

طراح قالب و کد های جاوا...

Www.LoxBlog.Com

کد های وجاوا :

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 30
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 30
بازدید ماه : 30
بازدید کل : 2017
تعداد مطالب : 14
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



a target="_blank" href="http://googleranks.net/?r=Asadollahi">گوگل رنگ


روشهای جذب مشتری برای فروش بیشتر

 تعداد بی‌شماری از بیزنس‌های تازه راه‌اندازی شده و  بیزنس‌های بزرگ به این دلیل از بین رفته‌اند که نتوانسته‌اند مخاطب خود و نحوه جلب توجه آنها را مشخص کنند. برای جذب مشتریان تازه و حفظ مشتریان موجود باید یک گروه مشخص تعیین کنید که به خرید محصولات یا استفاده از خدمات شما راغب هستند.

اجازه بدهید برای نشان دادن اهمیت تعیین مخاطب موردنظر هر کسب‌وکار مثالی برایتان ذکر کنیم. تصور کنید که کارتان ارائه مشاوره‌های آنلاین درمورد مراقبت و زیبایی پوست و مو است. این یعنی با گروه عظیمی از افراد می‌توانید سروکار داشته باشید، از کودکان گرفته تا نوجوانان و زنان کلیه سنین. این مسئله باعث می‌شود کمپین‌های بازاریابی متفاوتی ایجاد کنید که خدماتتان را به هرکدام از این مخاطبین ارائه کند. این مستلزم این است که کمپین بازاریابی شما محدوده خدماتتان را برای مخاطبین مختلف، مثلاً خدمات مو برای نونهالان، خدمات مو برای نوزادان، برای نوجوانان و امثال این منعکس کند.

چگونه با طرح سوالات مناسب، مشتری جلب کنید

سوالات زیر به شما این امکان را می‌دهد استراتژی خود برای نحوه جلب مشتری و گرفتن بهترین نتیجه در تعیین مخاطب موردنظرتان را به سطح مطلوب برسانید.

  • کدام گروه سنی از مشتریان به محصولات یا خدمات من نیاز دارند؟
  • کدام جنسیت به استفاده از محصولات یا خدمات من راغب هستند؟
  • سطح درآمد مشتریانی که احتمال استفاده از محصولات یا خدمات من را دارند چه میزان است؟
  • مشتریان موردنظر من احتمالاً چه سطح تحصیلاتی دارند؟
  • آیا محصول یا خدمات من چیزی لازم است یا تجملی؟
  • آیا محصول یا خدمات من یک خرید عادی است یا چیزی است که مشتریان برای آن باید پس‌انداز کنند؟
  • آیا اینترنت، مقالات روزنامه‌ها یا هر فاکتور خارجی دیگر نقشی تعیین‌کننده در تعیین تصمیم نهایی مشتریان من برای استفاده یا عدم استفاده از محصولات من دارند؟

بااین دسته‌بندی‌ها می‌توانید مشتریان موردنظر خود را به سمت بیزنستان بکشانید.

چگونه با وسوسه کردن افراد، مشتری جلب کنید

بیزنس فقط تبلیغ آنچه ارائه می‌کنید نیست بلکه وسوسه کردن مشتریان کنونی یا مشتریان احتمالی آینده‌ با پیشنهادات اغواکننده‌ای است که نتوانند به آن "نه" بگویند.

  مثلاً آنهایی که عاشق غذا هستند، اگر یک نمونه دستورغذای مجانی یا کوپن تخفیف روی سایتتان بگذارید، هیچ‌وقت امتناع نمی‌کنند. آنهایی به بازی‌های ویدئویی اعتیاد دارند هم هیچ‌وقت به دانلود رایگان بازی نه نمی‌گویند.

پس می‌بینید، رمز موفقیت هر بیزنس نه فقط در تعیین بازار موردنظر است بلکه استفاده از  همه فرصت‌ها برای ارائه پیشنهادات وسوسه‌انگیز، اطلاعات مرتبط یا سفارشی وخدمات خاص به مشتریان هم اهمیت زیادی دارد.

یادتان باشد، وقتی علاقه مشتری را جلب کردید، قدم بعدی تقویت اعتماد در مشتریان با استفاده از ابزارهای ارتباطی دیگر است. اینکار را می‌توانید با تبلیغات، خبرنامه، ایمیل، بلاگ و از این قبیل انجام دهید. با این روش، با به‌دست آوردن مشتریان بیشتر از طریق بازاریابی، لیست مخاطبین ایمیلی شما روز‌به‌روز بیشتر خواهد شد.

با پیشنهادات وسوسه‌انگیز مثل "یکی بخرید، دو تا ببرید" یا لینک عضویت در خبرنامه‌ها، مطمئناً دستتان می‌آید که چطور توجه مشتریان را به استفاده از وب‌سایتتان جلب کنید.


10 نکته عالی برای افرادی که شغل دوم دارند!!!!!

 تعداد زیادی از ما ایرانی ‌ها دو شغله هستیم تا بتوانیم از عهده خرج و مخارج زندگی برآییم یا پول بیشتری پس ‌انداز کنیم. شما هم از این دسته هستید؟ اگر اینطور است، حسابی مراقب باشید. چون در ساعت انجام کار دوم از نظر جسمی و فکری بسیار خسته هستید و این مسئله موجب استرس بسیار بیشتری در محل‌ کار و خانه می‌شود. در زیر 10 نکته عالی برای راحت‌تر کردن شغل دوم برایتان عنوان می‌کنیم.

1. کاری متفاوت یا حتی سرگرم ‌کننده انجام دهید.

مثلاً اگر همه روز را پشت میز در اداره می‌نشینید، شب‌ها از نشستن پشت کامپیوتر خودداری کنید. اگر بتوانید کار دومتان را به علایقتان مرتبط کنید خیلی بهتر خواهد بود.

2. استرستان را دور بریزید.

اکثر کارها تاحدی با استرس توام هستند اما اگر استرس شغل اولتان حسابی دیوانه ‌تان کرده است، به هیچ وجه برای شب‌ هایتان کاری را انتخاب نکنید که استرس‌ زا باشد. مسئولیت دوم را همیشه با احتیاط قبول کنید. شاید ترفیع به منزله بالا رفتن حقوقتان باشد اما اگر استرستان را غیرقابل‌ تحمل کند اصلاً ارزشش را ندارد.

3. برای قبول شغل دوم محتاطانه قدم بردارید.

به رئیستان بگویید یا نگویید؟ ممکن است خیلی سر این مسئله با خودتان کلنجار بروید. از طرفی دوست ندارید رئیستان تصور کند که کار دوم باعث می‌شود نتوانید کار اولتان را به خوبی انجام دهید و از یک طرف دیگر هم دوست دارید رئیستان درک کند که چرا محبور هستید درست راس ساعت 5 محل کار را ترک کنید.

وقتی می‌خواهید یک کار دوم برای خودتان اختیار کنید باید خیلی دقت کنید. بعضی از کارفرماها اجازه نمی‌دهند که برای شب‌هایتان کاری را انتخاب کنید که به‌ن حوی مربوط به کار روزتان باشد و بعضی از کافرماها کلاً اجازه کار دوم به کارمندانشان نمی‌دهند. پس اگر تردید دارید حتماً از رئیستان سوال کنید. اینجا صداقت بهترین سیاست است.

4. یک رئیس انعطاف‌پذیر پیدا کنید.

مطمئناً کار تمام وقتتان اولویت دارد. بنابراین اگر برای داشتن عملکرد خوب برای کار اول نیاز به استراحت دارید، بهتر است با کارفرمای کار دومتان صادق باشید. با اینکه کارها و شرکت‌های کوچکتر ممکن است موقعیت شما را بیشتر درک کنند اما ممکن است تسهیلات لازم برای کارکنانشان نداشته باشند. درمقابل شرکت‌های زنجیره‌ ای برنامه‌ریزی بسیار انعطاف ‌پذیری دارند مخصوصاً اگر بتوانند کارمندان را شیفت ‌بندی کنند.

5. ببینید چقدر پول بیشتر نیاز دارید.

قبل از گرفتن کار دوم، ببینید ماهانه به چه مقدار پول بیشتر نیاز دارید و فقط تعداد ساعتی کار کنید که آن مقدار پول را کسب کنید. اگر می‌توانید درآمد اضافه‌ تان را برای یک کار ملموس مثل پرداخت قبوض یا پر کرن یک حساب پس‌ انداز اختصاص دهید. دیدن نتیجه کار راه را برایتان آسان‌تر می‌کند.

6. وقت استراحت داشته باشید.

قرار نیست کسی 24 ساعت شبانه‌ روز را کار کند. حتماً هر هفته یک شب و روز کامل را استراحت کنید. و اگر احساس کردید که به‌ خاطر کار زیاد از روابط اجتماعیتان باز مانده‌اید، یادتان باشد که پولی را که ممکن بود صرف خوشگذرانی الکی هدر دهید را پس ‌انداز می‌کنید.

7. روابطتان را نادیده نگیرید.

کار شب استرس زیادی به شما وارد می‌ کند اما ممکن است استرس و فشاری که به روابطتان وارد می‌شود خیلی بیشتر باشد. حتماً قبل از گرفتن کار دوم با همسرتان مشورت کنید و از نظر و احساس او در این‌ باره باخبر شوید. دقت کنید که کار زیاد نباید شما را از اجتماع و عزیزانتان دور کند چون ممکن است بعد از مدتی ببینید که دیگر هیچ دوستی اطرافتان نمانده است. پیدا کردن یک راه برای درآوردن پول بیشتر خیلی راحت‌تر از پیدا کردن یک دوست خوب است.

8. مراقبت مالیات باشید.

اگر ساعات محدودی کار کنید، درآمد دومتان از چشم دولت دور نخواهد ماند. پس برنامه ریزی کنید که مبلغی را برای این منظور از حقوقتان کنار بگذارید. حتی می‌توانید این مبلغ را در یک حساب پس ‌انداز کنید.

9. مراقبت سلامتتان باشید.

نمی‌خواهید درمورد سبک‌های سالم زندگی در اینجا توصیح کنید. اما خستگی بیشتری که به‌ خاطر کار دوم نصیبتان می‌شود، تاثیر سبک ناسالم زندگی را دوچندان خواهد کرد. وقتی دوشغله باشید، مطمئناً خوابتان کمتر از مقداری است که بدنتان نیاز دارد. غذا خوردنتان هم سریع‌تر و ناسالم‌تر خواهد بود.

همچنین ممکن است وسوسه شوید برای بیدار ماندن کافئین بیشتری مصرف کنید. اگر برایتان مقدور باشد، کمی ورزش کردن، یک رژیم غذای متوازن و حداقل شش ساعت خواب توانایی عالی برای شغل دوم به شما می‌دهد.

10. بدانید کی دست بکشید.

همیشه راهکاری برای خاتمه کار داشته باشید مگر اینکه برای برآوردن یکسری نیازهای خود مجبور به انجام هر دو کار باشید. یک راهکار خوب این است که مثلاً برای یک سال یا شش ماه یک شغل دوم بگیرید و بعد شغل دومتان را عوض کنید. یاد گرفتن کارهای جدید و آشنا شدن با افراد مختلف می‌تواند لذت‌بخش هم باشد.

یک نکته خیلی زیبا درمورد کار دوم این است که یاد می‌گیرید قدر وقت آزادتان را بیشتر بفهمید و از آن بهترین استفاده را ببرید.

شما هم با مشکلات ناشی از کار دوم دست ‌و‌ پنجه نرم کرده‌اید؟ تجربیاتتان را با ما درمیان بگذارید.


8 اشتباه احمقانه که آدم‌های با هوش مرتکب می شوند!!!!

حتماً آدمهای بسیار باهوش و توانمندی را می‌شناسید که هیچ کار مفیدی انجام نمی‌دهند. آنها ساعت ‌های طولانی کار می‌کنند، به خودشان استرس وارد می‌کنند اما هیچ پیشرفت خوبی نمی‌کنند.

همه ما در طول زندگی عادت ‌های غیر مفیدی پیدا می‌کنیم که ما را از رسیدن به هدف اصلی زندگیمان دور می‌کند. و معمولاً در این دنیا که با سرعت شگرفی پیش می‌رود، حتی متوجه نمی‌شویم که همان اشتباهات را دوباره و دوباره مرتکب می‌شویم. برای اینکه زندگی متوازن و مفید داشته باشید باید طولانی مدت در کاری که راضیتان می‌کند تلاش نموده و از اشتباهاتی که در زیر عنوان می‌گردد دوری کنید.
این 8 اشتباه انسان‌های باهوش است و نشانتان می‌دهیم که چطور از این اشتباهات در امان بمانید:
1.آنها مشغول بودن را با مفید بودن اشتباه می‌گیرند.
سرعتتان را کندتر کنید و این را به یاد بیاورید: بیشتر چیزها هیچ اهمت خاصی ندارند. مشغول بودن معمولاً یک شکل تنبلی ذهنی است—تنبل فکر کردن و با تنبلی عمل کردن. بخاطر همین است که می‌گویند عاقلانه ‌تر کار کنید نه سخت‌تر.
فقط کافی است که یک نگاه به اطرافتان بیندازید. آنها که از همه مشغول‌ ترند بازده کمتری دارند.
افراد پرمشغله همیشه وقت کم می‌آورند. همیشه در تلاش برای رسیدن به سر کار، کنفرانس، میتینگ، جلسات کاری و از این قبیل هستند. معمولاً کم پیش می‌آید که وقت کافی برای خانواده و دور هم بودن داشته باشند، حتی برای خوابیدن هم وقت ندارند.
برنامه پرمشغله‌ شان باعث می‌شود احساس مهم بودن کنند اما این فقط یک توهم است.
راه‌حل: سرعتتان را کم‌تر کنید. نفس بکشید. تعهداتتان را مرور کنید. کارهای مهم را اول برنامه بیاورید. هر زمان فقط یک کار را انجام دهید. از همین حالا شروع کنید. هر دو ساعت یکبار یک وقفه کوتاه برای استراحت داشته باشید. بعد تکرار کنید.
2.وقتشان را صرف دنبال کردن یک دستاورد ساختگی می‌کنند.
رشد شخصی مسئله ‌ای سالم است. رشد شخصی یک دستاورد است. اما تا زمانیکه واقعی باشد. مشکل اینجاست که فشار برای رشد کردن به همراه خود، انگیزه برای راحت‌تر کردن آن رشد می‌آورد. یا اگر بخواهیم دقیق‌تر بگوییم، برای ساده ‌تر به نظر رسیدن رشد.
بازی‌های رشد که دستاوردهای ساختگی دارند را در اینترنت بارها می‌بینید. خیلی از آنها حاوی محصولات و خدماتی هستند که توسط اسامی معروفی مثل Facebook و Twitter فراهم می‌شوند. هرکدام یک زیربنای روانی دارند که از یک بازی رشد پر از دستاوردهای ساختگی حمایت می‌کنند—جمع ‌آوری امتیازهایی که به فایده موردنظر آن محصول یا خدمات نزدیک باشد.
در Facebook لیست دوستان و در Twitter دنبال‌کنندگان آن.
بله، هرکدام از آنها اگر به تعادل و باهدف استفاده شوند، یک هدف منطقی به دنبال دارد. اما بیشتر افراد اینقدر خود را درگیر سیستم امتیازهای آن بازی می‌کنند که آن دلیل اصلی و قانونی که بخاطر آن شروع به استفاده از آن محصول یا خدمات کردند را به کلی فراموش می‌کنند.
اگر این بازی را فقط برای سرگرمی انجام می‌دهید، و از آن آگاهید، عالی است و هیچ اشکالی ندارد. اما اگر هدفتان به دست آوردن دوستان بیشتر و بیشتر و بالا بردن تعداد دوستان و دنباله‌ روهایتان فقط برای دست یافتن به آن است، دستاوردهایتان کاملاً ساختگی است.
به همین دلیل خیلی مهم است که ذهنتان را روی کاری که می‌کنید و دلیل انجام آن تمرکز دهید.
راه‌‌حل: از خودتان بپرسید: آیا این فعالیت یک تغییر مثبت و محسوس در زندگی من یا فردی دیگر ایجاد می‌کند؟ آیا لازمه یک هدف واقعی است؟ آیا به نظرم اشکالی ندارد که اینکار را فقط به خاطر اینکه از انجام آن لذت می‌برم انجام می‌دهم، فارغ از اینکه فکر کنم برای خودم یا دیگری فایده دارد یا نه؟
3.یاد می‌گیرند یک کار را چطور انجام دهند اما هیچوقت انجامش نمی‌دهند.
متاسفانه تعداد کمی از آدم‌ها طوری زندگی می‌کنند که به آن موفقیتی که همیشه در رویاهایشان بوده دست پیدا کنند. و این یک دلیل ساده دارد:
هیچوقت وارد عمل نمی‌شوند!
علم‌آموزی به این معنا نیست که رشد می‌کنید. رشد زمانی اتفاق می‌افتد که چیزهایی که می‌دانید زندگیتان را تغییر دهند. بیشتر آدم‌ها در سردرگمی کاملند. درواقع آنها زندگی نمی‌کنند. فقط روزها را می‌گذرانند و هیچوقت کاری که لازم است را انجام نمی‌دهند—یعنی دنبال کردن آرزوهایشان.
مهم نیست که نابغه باشید یا دکترای فیزیک کوانتوم داشته باشید، اگر عمل نکنید نمی‌توانید کوچکترین تغییری در زندگیتان ایجاد کنید. بین دانستن خالی و دانستن و عمل کردن تفاوت زیادی وجود دارد. دانش و هوش بدون عمل هر دو بی‌ ارزش هستند. به همین سادگی!
راه‌حل: موفقیت در تصمیم به زندگی کردن—جذب خودتان در فرایند دنبال کردن اهدافتان— نهفته است. پس تصمیم بگیرید و وارد عمل شوید.
4.برای بررسی پیشرفتشان معیار سنجش درستی ندارند.
نمی‌توانید چیزی که به درستی آنرا نسنجیده ‌اید را کنترل کنید و چیزی که می‌سنجید آینده شما را تعیین می‌کند. اگر چیزهای درستی را بررسی نکنید نسبت به فرصت‌هایی که برایتان پدیدار می‌شود کور می‌شوید.
تصور کنید که در کار تجاری کوچکی که انجام می‌دهید، مقرر کنید که میزان مدادها و گیره های کاغذ که مصرف کردید را حساب کنید. آیا این منطقی است؟ خیر! چون مدادها و گیره‌ های کاغذ معیار خوبی از چیزهای مهم برای یک تجارت نیستند. مدادها و گیره‌های کاغذ هیچ تاثیری در درآمد، رضایت مشتری، رشد بازار و از این قبیل نیستند.
اجازه بدهید بعنوان یک مثال عینی از فروشگاه اینترنتی اسم ببریم. بیشتر صاحبین این سایتها که از آن راه زندگی خود را می‌گذرانند، تعداد مشترکین RSS خود را اولین معیار موفقیت سایتشان قلمداد کرده و به دقت آن را بررسی می‌کنند اما نمی‌دانند که تعداد مشترکین RSS یک معیار حیاتی نیست زیرا بیشتر این مشترکین درصد فعالیت بسیار پایینی در سایت میزبان و تولید کننده درآمد آن دارند.
اینکه چه چیز را بسنجید آینده شما را پیشبینی می‌کند. باید چیزهایی را بسنجید که مستقیماً به هدف اولیه شما مرتبط باشد.
راه‌حل: رویکرد مناسب این است که بفهمید هدف اصلیتان چیست و بعد چیزهایی که مستقیماً در رسیدن به آن هدف دخیل هستند را بسنجید. درمورد مثال سایت تجاری، هدف باید "اخذ درآمد از طریق سایت" باشد. و چیزهای کمی که ارزش بررسی را دارند تعداد کلیک‌هایی است که روی تبلیغات، نرخ‌های تبدیل مرتبط، نرخ‌های تبدیل محصولات داخل و فیدبک مشتری/خواننده و از این قبیل می‌باشد.
توصیه ما این است که برای تعیین هدف اصلیتان وقت بگذارید، بعد مهمترین موارد برای بررسی کردن را تعیین کرده و بعد بلافاصله شروع به بررسی کنید. به طور هفتگی اعداد را یادداشت کرده و از آن اطلاعات برای ایجاد یک نمودار روند رشد هفتگی یا ماهانه استفاده کنید تا پیشرفتتان را ارزیابی کنید. بعد عملکردهایتان را بنا به پیشرفت بیشتر توسعه دهید.
5.درگیر ایدآل‌سازی همه چیز می‌شوند.
خیلی از ما ایدآل‌گرا هستیم. معیارهای بالایی برای خودمان در نظر می‌گیریم و بیشترین تلاشمان را می‌کنیم. زمان و توجه زیادی را صرف کار/علاقه‌ مان می‌کنیم تا استانداردهای شخصیمان را بالا نگه داریم. عشق ما به بهترین‌ها باعث می‌شود دست به تلاش‌های بیشتر بزنیم، هیچ ‌وقت دست از کار نکشیم و هیچ وقت از پا ننشینیم. و این اختصاص دادن کامل خود به ایدآل‌ها به ما کمک می‌کند به نتیجه دلخواهمان برسیم. البته تازمانیکه این روش ما را اسیر خود نکند.
اما وقتی اسیر ایدآل‌گرایی شدیم چه اتفاقی می‌افتد؟
وقتی نتوانیم به استانداردهایی که برای خودمان تعیین کرده‌ایم برسیم، ناامید و دلسرد می‌شویم و نمی‌توانیم با چالش های جدید روبه‌رو شویم و یا حتی کاری که شروع‌ کرده‌ایم را تمام کنید. اصرار ما برای رساندن همه چیز به منتهای درجه عالی بودن باعث تاخیرهای زیاد در کارها، استرش شدید و نتیجه نامطلوب می‌شود.
ایدآل‌گراهای واقعی کارها را سخت شروع می‌کنند و برای اتمام آنها هم بسیار سختی می‌کشند.
راه‌حل: دنیای واقعی هیچ پاداشی به ایدآل‌گراها نمی‌دهد. دنیا به کسانی پاداش می‌دهد که کارها را انجام می‌دهند. و تنها راه برای انجام کارها این است که 99% مواقع ایدآل انجام ندهیم. فقط با سالها تمرین و غیرایدآل انجام دادن کارهاست که می‌توانیم به بارقه‌هایی از ایدآل دست پیدا کنیم. پس تصمیم بگیرید. وارد عمل شوید. از نتیجه کار درس بگیرید. و این روش را بارها و بارها انجام دهید. این بهترین راه برای دست یافتن به ایدآل‌هاست.
6.قبل از اینکه برای یک فرصت وارد عمل شوند صبر می‌کنند تا 100% برای آن آماده گردند.
این مورد تا حدودی به مورد بالا مرتبط است اما نکاتی دارد که باید جداگانه درمورد آن بحث شود.
یکی از مهمترین چیزهایی که می‌بینیم افراد باهوش را عقب می‌اندازد بی‌میلی خودشان برای قبول کردن فرصت‌ها فقط به این دلیل است که تصور می‌کنند برای آن آمادگی ندارند. به عبارت دیگر، تصور می‌کنند که به دانش، مهارت و تجربه بیشتری نیاز دارند تا بتوانند برای آن فرصت اقدام کنند. متاسفانه، این طرز فکر جلوی پیشرفت را می‌گیرد.
واقعیت این است که وقتی موقعیت و فرصتی پیش می‌آید هیچکس هیچوقت 100% آماده نیست. چون بیشتر فرصت‌های زندگی ما را مجبور می‌کند از نظر احساسی و عقلی رشد کنیم. این فرصت‌ها باعث می‌شود از منطقه امنمان پا را فراتر بگذاریم و این یعنی اول کار احساس راحتی چندانی نخواهیم داشت. و وقتی احساس راحتی نکنیم، احساس آمادگی هم نمی‌کنیم.
راه‌ حل: یادتان باشد که فرصت‌های استثنایی برای رشد و پیشرفت فردی بارها و بارها در طول زندگی اتفاق می‌افتد. اگر می‌خواهید در زندگیتان تغییر مثبت ایجاد کنید، باید از این موقعیت‌ها استفاده کنید، حتی اگر 100% احساس آمادگی برای آن نکنید.
7.خود را با انتخاب‌های زیاد اشباع می‌کنند.
اینجا در قرن 21 که اطلاعات با سرعت نور حرکت می‌کند و فرصت‌های تغییر و پبشرفت به‌نظر بی‌ انتها می‌رسد، برای انتخاب روند زندگی و کار با موقعیت‌های مختلفی روبه‌رو هستیم. اما متاسفانه، زیاد بودن گزینه‌های انتخاب معمولاً موجب بی‌تصمیمی، سردرگمی و بی‌حرکتی می‌شود.
تحقیقات مختلفی درمورد کار و بازاریابی نشان داده است که وقتی مشتری با انتخاب ‌های مختلفی از محصولات روبه‌رو باشد، خرید کمتری می‌کند. مطمئناً انتخاب از بین سه گزینه بسیار راحت‌تر از بین سیصد گزینه است. اگر تصمیم برای خرید کردن سخت باشد، بیشتر افراد خسته شده و دست از خرید می‌‌کشند.
به همین ترتیب اگر شما هم خودتان را درمعرض تعداد گزینه‌ های انتخاب زیادی قرار دهید، ذهن ناخودآگاهتان خسته می‌شود.
راه‌حل: اگر یک خط تولید را می‌فروشید، سعی کنید ساده باشد. و اگر سعی دارید درمورد چیزی در زندگیتان تصمیم بگیرید، وقتتان را صرف ارزیابی آخرین جزئیات هر انتخاب نکنید. چیزی را انتخاب کنید که فکر می‌کنید برایتان مناسب است و آن را امتحان کنید. اگر موثر نبود، چیز دیگری را انتخاب کنید و پیش بروید.
8.در زندگی خود تعادل ندارند.
اگر از آدم‌ها بخواهید آنچه که از زندگی می‌خواهند را برایتان خلاصه کنند، آن را در کلماتی مثل "عشق"، "موفقیت"، "خانواده"، "شناخت"، "آرامش"، "خوشبختی" و امثال آن خلاصه می‌کنند. اما همه اینها چیزهایی کاملاً متفاوت هستند و بیشتر آدم‌ها همه آن را در زندگیشان می‌خواهند. متاسفانه، تعداد زیادی از آدم‌ها برای رسیدن به این اهداف زندگیشان را درست متعادل نمی‌کنند.
کسی را می‌شناسم که سال گذشته یکصد میلیون تومان از تجارت خود درآمد کسب کرد اما وقتی با من دردودل می‌کرد می‌گفت که افسرده است. وقتی از او دلیلش را پرسیدم گفت چون تنها و خسته است و وقت کافی برای خودش اختصاص نداده است.
یک نفر دیگر را هم می‌شناسم که همیشه و تقریباً همه روز را در ساحل مشغول موج ‌سواری است. او از آندسته آدم‌های مثبت‌اندیش بسیار شاد است که همیشه نیشش تا بناگوشش باز است. اما در یک وَن می‌خوابد و واقعاً محتاج نان شبش است. نمی‌توانم با اینکه این مرد همیشه شاد به نظر می‌رسد داستان زندگیش را یک زندگی موفق بدانم.
اینها دو سبک ‌زندگی تقریباً نامتعادل هستند. میلیون‌ها زندگی دیگر هم مثل اینها وجود دارد.
راه‌حل: وقتی زندگی کاریتان (یا زندگی اجتماعیتان، خانوادگیتان و از این قبیل) پرمشغله باشد و همه انرژیتان در آن نقطه متمرکز شده باشد، خیلی راحت تعادل زندگیتان برهم می‌خورد. بااینکه انگیزه اهمیت زیادی دارد اما اگر می‌خواهید کارها درست انجام شود، باید ابعاد مختلف زندگیتان را متعادل کنید. اینکه یک بُعد زندگی را فراموش کرده و بیشتر وقتتان را صرف یک بُعد زندگی کنید، فقط برایتان خستگی و استرس به همراه خواهد داشت.

اصول پیشرفت همه جانبه

۱) وسعت بخشید‌ن به توانایی‌های تصمیم‌گیری د‌ر ضمن فعالیت‌های گروهی افراد‌ جامعه

۲) ایجاد‌ تحرک با افزایش انگیزه به منظور پیشرفت علمی و کیفی

۳) برنامه‌ریزی با د‌وراند‌یشی، منطق د‌رست، و برنامه‌ریزی صحیح و اصولی

۴) شناخت هویت ملی خود‌ و حرکت به سمت توسعه و پیشرفت

۵) استفاد‌ه از نخبگان و افراد‌ لایق و کارد‌ان و آگاه به امور و مسایل سیاسی، اقتصاد‌ی ـ اجتماعی و فرهنگی

۶) مشورت با افراد‌ آگاه، د‌لسوز و امین

۷) برخورد‌اری از د‌انش و تجربه و سعه‌صد‌ر

۸)واگذاری مسئولیت به افراد‌ با اختیارات لازم د‌ر حد‌ توانایی آنان

۹) تسریع د‌ر انجام امور

۱۰) پیروی از ارزش‌ها و قوانین صحیح

۱۱) د‌اشتن روحیه خود‌باوری، اعتماد‌ به نفس، مناعت طبع و عزت نفس

۱۲) د‌اشتن روحیه امید‌ و نشاط، پرورش خلاقیت و نوآوری د‌ر هد‌ف‌گذاری و برنامه‌ریزی زند‌گی

۱۳) انجام د‌اد‌ن کارهای مورد‌ علاقه و ضروری

14) پرورش استعد‌اد‌ها و توانایی‌ها و چگونگی استفاد‌ه آنها د‌ر مواقع لزوم

۱۵)علاقه و مصمم بود‌ن د‌ر کارها

۱۶) از لحظه لحظه ساعات زند‌گی به د‌رستی استفاد‌ه کرد‌ن و وقت را بیهود‌ه هد‌ر ند‌اد‌ن.

۱۷) تشویق و ترغیب د‌یگران د‌ر انجام د‌اد‌ن امور روزانه زند‌گی

۱۸) ارج نهاد‌ن به افکار د‌یگران و احترام گذاشتن به نظرات و عقاید‌ آنان

۱۹) اخلاق خوب، خوشرویی و سازش با اطرافیان

۲۰) از انتقاد‌ و عیبجویی د‌یگران هراسی به خود‌ راه ند‌اد‌ن و د‌رصد‌د‌ رفع و اصلاح آن برآمد‌ن

۲۱) برد‌باری و استقامت د‌ر برابر حواد‌ث و گرفتاری‌ها

2۲) مهربانی و خد‌متگزاری به د‌یگران

۲۳) پا بر جا ماند‌ن د‌ر عهد‌ و پیمان

۲۴) خوش زبانی و خوب صحبت کرد‌ن با مرد‌م

۲۵) ناامید‌ی و نگرانی را از خود‌ د‌ور کرد‌ن

۲۶) جلب رضایت و اعتماد‌ مرد‌م به خود‌ و نارضایتی را از آنان د‌ور کرد‌ن

۲۷) امانت‌د‌ار، راستگو و راز‌د‌ار بود‌ن

۲۸) سخن نگفتن د‌رباره مطلبی که اطلاع کافی از آن ند‌ارید‌

۲۹) هر چیز و همه چیز را تنها برای خود‌ نخواستن

۳۰) مزور و ریاکار نبود‌ن


انواع شخصیتهای مدیریتی

● شخصیت آزادمنش

 شخصیتهای آزادمنش افرادی هستند که در کار رهبری خود به نظرات و آرا زیردستان خود اهمیت قائل هستند و معمولا در اداره امور نظر خواهی و نیاز سنجی از آنها را مدنظر قرار می‌دهند. معمولا در وادار کردن کارکنان خود به انجام فعالیتها و بالا بردن بازده از شیوه‌های مناسب مدیریتی استفاده می‌کنند. بطوریکه کمتر با اعمال قدرت مستقیم ، تنبیه و توبیخ برنامه‌های خود را هدایت می‌کنند. کارکنان رضایت شغلی بیشتری از خود نشان می‌دهند و با احساس رضایت خاطر بیشتر تن به انجام وظایف می‌دهند.

 ● شخصیت مستبد

 شخصیتهای مستبد در فرایند مدیریت و رهبری خود توجهی به نظرات و آرا زیر دستان خود ندارند و معمولا تصمیم گیرنده اصلی خودشان هستند. در مقابل کوتاهی و خطاهای زیردستان سخت‌گیر هستند و ممکن است شیوه‌های تنبیهی و توبیخی بیشتری را برای کنترل عملکرد زیردستان مورد استفاده قرار دهند. چنین شخصیتهایی در تعامل با ویژگیهای قدرت طلبی نمود بیشتری پیدا می‌کند و اعمال نفوذ بر اساس قدرت و تنبیه را موجب می‌شود. زیردستان معمولا رضایت کمتری از این نوع شخصیتهای مدیریتی نشان می‌دهند.

 ● شخصیت قدرت طلب

 در برخی از مدیران ویژگیهای قدرت طلبی نمود پیدا می‌کند. یک مدیر یا رهبر قدرت طلب در عین حال ممکن است مستبد یا آزادمنش یا پیشرفت طلب نیز باشد. قدرت طلبی در شخصیتهای مستبد با اعمال زور و تنبیه نمایان می‌شود. در شخصیتهای آزادمنش که کمتر از شیوه‌های بارز اعمال قدرت استفاده می‌کنند معمولا با استفاده از شیوه‌های اعمال نفوذ نمایان می‌شود. شخصیتهای قدرت طلب معمولا در بین مدیران و رده های بالاتر که معمولا ارضای قدرت را به همراه دارند دیده می‌شود.

 ● شخصیت پیشرفت طلب

 شخصیتهای پیشرفت طلب توجه به اهداف پیشرفت طلبانه را در راس اهداف خود قرار می‌دهند. اینها افراد پیشرفت جویی هستند که برنامه‌های خود را برای رسیدن به پیشرفتها و موفقیتهای بالاتر سازمان بندی می‌کنند. بطور کلی آنها از انگیزش پیشرفت بالاتری برخوردار هستند. چنین انگیزشی انتخاب اهداف ، شیوه‌های مدیریتی و شیوه‌های ارتباطی آنها را تحت تاثیر قرار می‌دهند.

 ● شخصیت موفق در مدیریت

 یک رهبر و مدیر موفق دارای ویژگیهای شخصیتی زیر است: از سطح بالای انرژی ، تحمل در برابر فشار ، ثبات قدم ، بلوغ عاطفی و اعتماد به نفس برخوردار است. که به نظر می‌رسد همگی با فعالیتهای رهبری و مدیریت کار آمد در ارتباط هستند. یک رهبر ثابت قدم فردی است صادق ، پایبند اخلاق و قابل اعتماد.شخصیتی که از نظر عاطفی به بلوغ رسیده به خود و دیگران احترام می‌گذارد و میان اهداف شخصی و سازمانی تعامل ایجاد می‌کند و در موقعیتهای نهاد نابسامان آرام است. دارای مهارتهای میان‌فردی خوبی است که به صورت درک روابط بین افراد و گروهها ، توجه به عقاید و احساسات دیگران و ایجاد همبستگی ظاهر می‌شود. نفوذ او بر روی دستان نه بر اساس زور و تنبیه بلکه بر اساس شیوه‌های مناسب مدیریتی است که با حفظ رضایت و خشنودی کارکنان فعالیت آنها را در جهت رسیدن به برنامه‌های سازمان هدایت می کند. زیردستان این دسته از مدیران با وجود انجام وظایف سنگین احساس تعلق بیشتری به اهداف سازمان احساس می‌کنند و همگانی زیادی با این برنامه‌ها نشان می‌دهند.


داستان خیانت (طنز)

چند سالی می گذشت که دایره آبی قطعه گمشده خود را پیدا کرده بود. اکنون صاحب فرزند هم شده بود، یک دایره آبی کوچک با یک شیار کوچک.

 

زمان میگذشت و دایره آبی کوچک، بزرگ میشد. هر چقدر که دایره بزرگ تر میشد شعاع آن هم بیشتر میشد و مساحت شیار که دیگر اکنون تبدیل به یک فضای خالی شده بود نیز بیشتر. 
 
آنقدر این فضای خالی زیاد شد و دایره ناراحت تر که ناچار برای کمک به سراغ پدر رفت و به او گفت: پدر شما چرا جای خالی ندارید؟
پدر گفت: عزیزم جالی خالی نه، قطعه گمشده. هر کسی در زندگی خود قطعه گمشده دارد من هم داشتم، مادرت قطعه گم شده ی من بود. با پیدا کردن او تکمیل شدم. یک دایره کامل.
پسر از همان روز جست و جوی قطعه ی گمشده خود را آغاز کرد. رفت و رفت تا به یک قطعه ای از دایره رسید شعاع و زاویه آن را اندازه گرفت درست اندازه جای خالی بود ولی مشکل آن بود که قطعه زرد بود. 
 

دایره باز هم رفت تا اینکه به یک مثلث رسید که فضای خالی خود را با قطعه های رنگارنگ کوچک پر کرده بود. 
 

دایره دیگر از جست و جو خسته شده بود تا اینکه به یک قطعه مربع گمشده رسید، به او گفت شما قطعه گمشده من را ندیدید؟
قطعه مربع گریه کرد و گفت: من هستم
- ولی شما مربع هستید و قطعه گمشده ی من قسمتی از دایره
- من اول قطعه ای از دایره بودم یعنی دقیقا بگویم قسمتی از شما و منتظرتان که یک مربع قرمز آمد. قطعه ی گمشده
او مربع بود ولی من گول خوردم و خود را به زور داخل فضای خالی او کردم، به مرور زمان تغییر شکل دادم و به شکل فضای خالی مربع در آمدم .ولی او قرمز بود و من آبی، به هم نمی خوردیم. اکنون پشیمانم. من قطعه ی گمشده ی شما هستم. 
 
دایره که دید قطعه گمشده خود را پیدا کرده سعی کرد او را در فضای خالی خود جا دهد اما نشد، بنا بر این او را با طناب به خود بست و خوشحال راه افتاد. حرکت کردن با یک قطعه که سبب بد قواره شدن دایره شده بود خیلی سخت بود ولی دایره تمام این سختیها را به جان خریده بود و با عشق حرکت میکرد. 
 
رفت و رفت ولی ناگهان گودال را ندید و داخل آن افتاد و گیر کرد. بخت به او رو کرده بود که قطعه ی گمشده اش قسمت بالای او بود و گیر نکرده بود. قطعه گمشده به او گفت: من را باز کن تا بروم و کمک بیاورم. 
 

قطعه ی گمشده رفت و هیچ وقت برنگشت. دایره هم سالها آنقدر گریه کرد تا بیضی شد (لاغر شد) و توانست از
گودال بیرون بیاید. دلش شور میزد که نکند اتفاقی برای قطعه گم شده افتاده باشد. دنبال او به هر سو رفت. تا اینکه بالاخره او را پیدا کرد. کاش هیچ وقت او را پیدا نمی کرد. 
 
نتیجه گیری اخلاقی : سعی کنید گول تکه های گمشده دروغی رو نخورید


ازكيسه ي زباله فروشي تا ميلياردري!

« Mark Cuban»در یک خانواده متوسط در «Pitts burgh» ایالات متحده متولد شد. از همان دوران کودکی و نوجوانی به دلیل وضعیت اقتصادی خانواده و همچنین به سبب علاقه فراوان خودش به تجارت به این عرصه قدم گذاشت. در سن 12 سالگی کودکی دست و پا چلفتی با یک عینک ته استکانی در محله های اطراف کیسه زباله می فروخت. و اندک درآمد خود را صرف هزینه های ضروری کودکانه اش می کرد. در همان روزها بود که اصول اولیه تجارت را به خوبی آموخت؛ او دریافت که هیچ شغلی سبب کاهش اعتبار اجتماعی نمی شود و از سویی دیگر آموخت که برای کسب درآمد حتما نیازی نیست که انسان سرمایه کلان اولیه داشته باشد.

او که در مدرسه علیرغم مشکل بینایی و همچنین فرصت اندک برای درس خواندن به سبب کار روزانه اش توانسته بود. همواره بهترین نمرات را به دست آورد، به عنوان یکی از بهترین شاگردان مدرسه دوران تحصیلی را به اتمام رسانده و تصمیم به ورود به دانشگاه گرفت. رشته مورد علاقه او بازرگانی بود و در سراسر ایالات متحده تنها ده دانشگاه تدریس این رشته را در اختیار داشتند. از میان این ده دانشگاه، کم هزینه ترین یعنی دانشگاه «Indiana» را برگزید وبرای ادامه تحصیل وارد آنجا شد. اگر چه«Indiana» در مقایسه با دیگران کم هزینه تر بود اما به هر حال دوران دانشجویی نیز خرج و مخارج خاص خود را داشت. و «Mark» برای تامین هزینه هایش به مشاغل گوناگونی روی آورد تا بتواند حداقل علاوه بر هزینه تحصیل، خود را از گرسنگی برهاند.

از همان سال اول با مشکلات فراوانی روبه رو شد: سنگینی هزینه ها و اجبار او برای روی آوردن به حرفه های مختلف از یکسو و رفتار خشن و ناملایم ناظم دانشکده از سویی دیگر هر لحظه او را تشویق به ترک تحصیل می کرد؛ اما علاقه او به بازرگانی توانست تا اخذ مدرک کارشناسی با بهترین نمرات او را همراهی سازد ،ولی دیگر هر لحظه او را تشویق به ترک تحصیل می کرد؛ اما علاقه او به بازرگانی توانست تا اخذ مدرک کارشناسی با بهترین نمرات او را همراهی  سازد ولی دیگر تاب ادامه تحصیل برای MBA را نداشت. از همین رو به کارشناسی اکتفا کرد و از دانشگاه بیرون آمد.

با بیرون آمدن از دانشگاه «Cuban» تصمیم گرفت تا تمامی آموخته ها و تجربیات این سالهای سخت را به کار بندد. و تلاش خود را برای آینده ای روشن آغاز نماید. او که با نیاز بازار وقت جامعه به خوبی آَشنایی داشت تصمیم گرفت تا وارد صنعت کامپیوتر شود، صنعتی که حتی کوچکترین اطلاعاتی در مورد آن نداشت! با بکار گیری تمامی زوایای اقتصادی و همچنین مطالعه بسیار در مورد مسائل ابتدایی این عرصه، «Cuban» در سال 1983 یک شرکت کامپیوتری با نام «MICroSolutinos» و با کاربری مشاوره کامپیوتری بنا کرد که در عرض چند سال به سرعت به اولین شرکت مشاوره و ادغام سیستم ها تبدیل شد و از سال 1990 این شرکت سالانه درآمدی معادل 30 میلیون دلار به دست آورد. اما در آمد واقعی زمانی عاید«Cuban» شد که کمپانی بزرگ «COMPU Sever» اقدام به خرید شرکت«cuban » نمود ودر جریان این معامله سرمایه بسیار خوبی از آن او کرد.

با بدست آوردن این گنج باور نکردنی«Cuban» دیگر تمامی روزهای سخت گذشته را پشت سر گذاشته بود و حال تمامی رویاهایش را در عالم واقعیت می دید. او که در دوران کودکی همیشه آرزو داشت همانند اشراف زاده ها در گوشه ای بنشیند و از گذر زندگی لذت ببرد، تصمیم گرفت تا کسب و کار را رها کرده و روزهای خوش زندگی را آغاز نماید.

از این رو به همراه یکی از هم کلاسی های قدیمی اش در «Indiana» خانه ای در «Dalls» خرید و هر دو به اتفاق هم به یاد آوری خاطرات تلخ و شیرین گذشته پرداختند.اگر چه«Cuban» به طور فیزیکی به کار اشتغال نداشت اما ذهن او همواره درگیر مسائل متعدد بود. او که علاقه شدیدی به ورزش بسکتبال داشت، به خود می اندیشید که چرا نمی تواند بازی تیم های مورد علاقه اش را از رادیو دنبال نماید، همین فکر جرقه ای بود برای یک پدیده نوین! "چرا نمی شود شبکه های رادیویی و تلویزیونی را مستیما از طریق اینترنت دریافت کرد؟ "
این سوال به تولد «Broadcast.com» در سال 1995 انجامید و در نتیجه ي آن«Cuban» به شهرت بسیار بالایی دریافت.

با روی کار آمدن«Broadcast.com» دیگر تمامی کاربران اینترنتی قادر بودند تمامی برنامه های دلخواه شان را به طور مستقیم از طریق اینترنت دریافت کنند و این مساله شور و هیجان خاصی در میان مردم پدید آورد. چندی بعد در سال 1999 کمپانی «yahoo» این سایت را به مبلغ 2 میلیارد دلار از«Cuban» خرید و با این اقدام او را روانه لیست میلیاردرهای دنیا نمود.

حال او حتی از رویاهای کودکانه اش نیز فراتر رفته بود و دیگر نمی توانست با این سرمایه چه کند؟! ابتدا خانه ای به مساحت 6000 مترمربع در «Dallas» خریداری کرد و بعد یک هواپیمای شخصي به قيمت 41 میلیون دلار خرید و سرانجام بهترین هدیه زندگی اش را به خودش داد: خرید سهام یکی از تیم های بسکتبال حاضر درNBA با نام «dallas Mavericks» به مبلغ 280 دلار!

عشق و علاقه فراوان او به این رشته ورزشی سبب شد تا او یک شبکه ورزشی تلویزیون را مختص به این تیم نمایدو همچنین در خطوط هوایی.America Airlines اقدام به پخش مسابقات این تیم می نماید. نکته قابل توجه در مورد تعصب بیش از حد به این رشته و این تیم آن است که او تا به این سن ازداوج نکرده و حتی قصد ازدواج نیز ندارد و چرا که او خود را در عقد تیم بستکبالش می داند وزندگی مشترکین با این تیم را به زندگی های رایج فعلی ترجیح می دهد!!


رخدادهاي سرنوشت ساز

گاهي عده‎اي وارد زندگي‎تان مي‎شوند و از همان ابتدا در مي‎يابيد كه آن‎ها نقشي در سرنوشت تان دارند. آن‎ها به شما درسي ارزشمند مي‎دهند يا به شما كمك مي‎كنند تا خود واقعي‎تان را بهتر بشناسيد و از خواسته‎هايتان در زندگي آگاه‎تر شويد. هرگز نمي‎توانيد بفهميد كه اين افراد چه كساني ممكن است باشند: هم كلاسي‎تان‎، همسايه‎تان‎، استادتان‎، آموزگارتان‎، دوست قديمي‎تان‎، همسرتان يا حتي يك غريبه كه وقتي‎ نگاهتان به نگاه او گره مي‎خورد، حس مي‎كنيد كه او به شكل عميق و بنيادين زندگي‎تان را متحول مي‎سازد. و گاهي اتفاقاتي وحشتناك در زندگي‎تان رخ مي‎دهند كه دردآور و غيرمنصفانه به نظر مي‎رسند، ولي طولي‎ نمي‎كشد كه در مي‎يابيد بدون آن اتفاقات‎، هرگز به قدرت و اراده خود پي نمي‎برديد. هر اتفاقي به دليلي رخ‎ مي‎دهد. هيچ اتفاقي بي‎حكمت نيست و به بدشانسي يا خوش‎شانسي ارتباطي ندارد. بيماري‎، جراحت‎، عشق‎، لحظات از دست رفته و حتي خطاها همه و همه به وقوع مي‎پيوندند تا توان روح شما مورد محك‎ قرار بگيرد. بدون اين آزمون‎هاي كوچك زندگي تبديل به جاده‎اي يكنواخت و هموار مي‎شود كه به سوي‎ ناكجاآباد رهسپار مي‎گردد؛ ايمن و هموار ولي كسل كننده و عبث‎. افرادي كه به نحوي وارد زندگي‎تان‎ مي‎شوند، روي موفقيت‎ها و تجربيات شما اثرگذار هستند. حتي مي‎توان از تجربيات ناخوشايند درس‎ گرفت‎.

اين درس‎ها، سخت‎ترين و شايد ارزشمندترين درس‎ها به شمار مي‎آيند. اگر فردي احساساتتان را جريحه‎دار كرد، قلب‎تان را شكست يا از اعتمادتان سوءاستفاده كرد، او را ببخشيد، چون او به شما كمك‎ كرده تا درس اطمينان را فرا بگيريد و از اهميت محتاط بودن در گشودن دروازه قلب‎تان آگاه شويد، اگر فردي به شما عشق مي‎ورزد، عشقي نامحدود به او بورزيد، نه تنها به اين دليل كه او عاشق شماست بلكه‎ چون به شما درس عشق ورزيدن و گشودن دروازه قلب‎تان را ياد مي‎دهد و چشمانتان را به روي چيزهايي‎ باز مي‎كند كه بدون او هرگز قادر به ديدن يا حس كردنشان نبوديد. از هر روزتان يك خاطره بسازيد و از هر لحظه زندگي‎تان استفاده كنيد، زيرا ممكن است هرگز آن لحظات را دوباره تجربه نكنيد. با افرادي حرف‎ بزنيد كه تا به حال حرف نزده‎ايد. به سخنان آن‎ها گوش فرا دهيد، دروازه قلب‎تان را به روي عشق بگشاييد، خود را از قفس محدوديت‎ها رها كنيد و اهداف بزرگ براي خود در نظر بگيريد. شما قادريد زندگي خود را مطابق ميل‎تان شكل دهيد. بهترين زندگي ممكن را براي خود رقم بزنيد و بعد از لحظه لحظه آن استفاده‎ كنيد. روحيه‎اي مقاوم و شجاع داشته باشيد و از مواجهه با چالش‎ها و موانع زندگي به خود هراس راه‎ ندهيد. به اميد موفقيت شما در رفع موانع زندگي‎.

منبع:مجله ی راه زندگی


اميد خود را از دست ندهيد

روزي دو قورباغه‎، داخل كاسه شيري افتادند. آن دو تقلا كنان براي نجات جان خود و خفه نشدن دست و پا مي‎زدند. تا اينكه يكي از قورباغه‎ها خسته شده اميد خود را براي نجات از دست داد و تسليم مرگ شد. ولي قورباغه ديگر كه براي حفظ جان‎ خودش بسيار مصمم بود همچنان دست و پا مي‎زد و تقلا مي‎كرد. سرانجام قورباغه‎ ی مصمم آن قدر داخل كاسه شير دست و پا زد كه تكه كره‎اي سفت از شير حاصل‎ شد. قورباغه مصمم و اميدوار با خوشحالي روي آن ايستاد و توانست از داخل‎ كاسه بيرون بپرد.


پول

وقتي زندگينامه و تجربه‌هاي صاحبان انديشة توانگر را مي‌خوانيد، مي‌بينيد كه آنها نسبت به پول گرايشي دوستانه دارند. حال آن كه گرايش عمومي نيست به پول به گونه‌اي است كه انگار پول ايرادي دارد و توانگر بودن كار درستي نيست‌. اگر با دقت به صحبت اطرافيان گوش كنيد مي‌بينيد كه بيشتر مردم گرايشي بسيار غلط نسبت به پول داشتن دارند، آن را چيزي بيهوده مي‌دانند. از يك طرف مي‌گويند پول برايشان اهميتي ندارد و از طرف ديگر مي‌گويند براي پول در آوردن بايد از صبح تا شام تلاش كنند و زحمت بكشند. آنها نمي‌دانند كه اين عدم هماهنگي در انديشه‌، تلاشهايشان را خنثي و بي‌ثمر مي‌كند. چنين تفكر ناهماهنگي دربارة پول‌، آنها را وا مي‌دارد كه براي هدفهايي متضاد بكوشند در نتيجه ثمره‌اش نيز ناهماهنگ و متضاد خواهد بود. اگر از پول درست استفاده شود عالي و اعجاب‌انگيز است زيرا داراي جوهر الهي است‌. پول نعمت آسماني است زيرا تجلي بركت خدا در زمين است‌. همة ما به چنين تفكر عميقي نياز داريم تا ديگر پول را چيز بدي ندانيم‌. يكي از اصول معنوي و ذهني توانگر شدن اين است كه ما به حقيقت نيك خدا پي ببريم و بدانيم كه توانگري نعمت خدادادي است‌، براي نجات دادن همة مردم از فقر و شكست و همة گناهان ناشي از فقر بايد قدر اين نعمت الهي را بدانيم‌.
    بيشتر مردم نسبت به گنجايش خود دربارة پول در آوردن حساس هستند. در بيشتر موارد اگر شخص بتواند نسبت به پول گرايشي مثبت و دوستانه داشته باشد، گنجايش پول در آوردنش بيشتر مي‌شود. فقر يك تصور و قالب فكري است‌. ما همواره بايد به خودمان يادآوري كنيم كه خدا منشأ روزي آدمي است و به اين باور عميق ايمان قلبي داشته باشيم كه «توكل ما به خداست‌». پس يكبار ديگر اين مسئله را روشن كنيم كه پول يا خواستن پول كوچكترين ايرادي ندارد. پول وسيله‌اي براي مبادله و معاوضه خدمات است و هيچ چيز پليدي در آن نيست‌. به محض اين كه آرمانهاي اشتباهي را كه از سالها پيش به ما آموخته‌اند رها كنيم عقايدي از اين دست كه «پول پليد و كثيف است و...» بي‌درنگ متوجه مي‌شويم كه پول چقدر آسان‌تر و رضايت بخش‌تر در امور مالي‌مان به گردش در مي‌آيد. پس‌، پول در برابر گرايشهايي كه نسبت به آن داريم واكنش نشان مي‌دهد. زيرا اين قانون ذهن است كه هر چه را مورد قدرداني قرار بدهيد به سوي خود جذب مي‌كنيد و هر آنچه را مورد قدرداني قرار ندهيد، دفع مي‌كنيد. پس اگر به طرز دلپذيري دربارة پول بينديشيد، آن را چندين برابر مي‌كنيد. حال آن كه اگر به هر شكل‌، پول خودتان يا ديگري را مورد انتقاد و ملامت قرار دهيد، آن را متلاشي و دفع مي‌كنيد.
    شايد در ارتباط با حالات خودتان متوجه كاركرد اين قانون شده باشيد، وقتي حالتان خوب است چقدر قدرت خريد پولتان بالا مي‌رود. اما اگر موقعي كه عجله داريد يا حالتان بد است خريد كنيد، انگار همه چيز به راه غلط مي‌رود و خراب از كار در مي‌آيد، از جمله قدرت خريد پولتان‌.
    چون انديشه هايتان جهان را مي‌سازند، انديشه‌هايتان دربارة پول بايد سرشار از حق‌شناسي باشد تا پول نيز قدرتان را بداند و به سويتان كشيده شود. بسياري از مردم هر گاه پول كافي براي تأمين مخارجشان ندارند به اين دليل بوده است كه در امور مالي خودشان يا ديگران پول را مورد سرزنش و يا تحقير قرار داده‌اند.

منبع:http://rahezendegi.com


میلیاردرشدن خیلی هم سخت نیست!

نمي‌دانم چرا ما ايراني‌ها هميشه مي‌خواهيم ثابت كنيم كه ميلياردرها پولشان را از راه‌هاي سالم به دست نياورده‌اند. حتما شنيده‌ايد كه مي‌گويند: طرف تا ديروز چيزي نداشت، اما امروز ميلياردر شده است.

 با حقوق كارمندي كه كسي ميلياردر نمي‌شود. يا مي‌گويند: «يارو زرنگ بود. بار خودش را بست.» زجرآور است كه مردم به اين راحتي در مورد دارايي و ثروت افراد صحبت مي‌كنند بدون اينكه بدانند آنها چقدر وقت و انرژي صرف توليد ثروت كرده‌اند.

ما ايراني‌ها در اين مورد از ضعفي فرهنگي رنج مي‌بريم كه ريشه در راحت‌طلبي ما دارد.

 دوستي دارم كه در سال‌هاي نه‌چندان دور، دور ميدان قزوين مي‌ايستاده است تا او را به عنوان خميرگير نانوايي استخدام كنند. «محمود بابايي» كه در اصل گنابادي است، روزگاري به هواي كسب درآمد و استفاده از فرصت‌هاي پايتخت، در قالب يك جوان مهاجر، ترك وطن مي‌كند ....

....و پس از تحمل چند ماه آوارگي و بي‌خانماني، به عنوان كارگر خميرگير نانوايي، وارد بازار كار مي‌شود.  
 چند ماه پس از كار در نانوايي‌هاي مختلف تهران، در يك نانوايي كوچك در حاشيه جنوب تهران به كار مشغول مي‌شود. محمود مي‌گويد: «شب‌ها در همان نانوايي مي‌خوابيدم و روزها كار مي‌كردم. نزديكي‌هاي نانوايي، كشتارگاهي بود كه مي‌گفتند غيربهداشتي است اما با اين حال در آن گاوها و گوسفندهاي زيادي ذبح مي‌شد.»

محمود بابايي كه آدم كنجكاوي است، متوجه مي‌شود كه قصاب‌ها، روده و معده و نرينگي گاوها و گوسفندها را دور مي‌ريزند، اما هر روز وانت‌باري مي‌آيد و همه دورريختني‌هاي كشتارگاه را با خود مي‌برد. خميرگير جوان نانوايي كنجكاو مي‌شود و مي‌خواهد بداند، دورريختني‌هاي كشتارگاه به كجا برده مي‌شود. به اين ترتيب، او يك روز وانت‌بار را تعقيب مي‌كند و متوجه مي‌شود كه روده‌ها و بيضه‌هاي دورريخته شده در سردخانه‌اي جمع‌آوري مي‌شود.

 دوست ما نزديك‌تر مي‌رود متوجه مي‌شود كه افراد زيادي هستند كه هر روز، دورريختني‌هاي گاوها و گوسفندها را از كشتارگاه‌هاي مختلف جمع‌آوري مي‌كنند و به سردخانه مي‌آورند و بعد در مقابل، پول خوبي از مدير سردخانه دريافت مي‌كنند. محمود متوجه مي‌شود كه اين كار صرفه اقتصادي قابل‌توجهي دارد.

 رانندگان وانت‌بارها بدون اينكه پولي پرداخت كنند، مواد دورريختني گاوها و گوسفندها را بار مي‌زنند و چند ساعت بعد آنها را به يك سردخانه مي‌فروشند. براي كارگر جوان نانوايي اين نكته اهميت دارد كه بداند روده‌ها و بيضه‌هاي دورريخته شده، پس از تحويل به سردخانه چه سرنوشتي پيدا مي‌كنند.

 به همين دليل او تحقيق مي‌كند و متوجه مي‌شود كه دورريختني‌هاي دام‌ها و طيور، پس از اينكه به طور كامل تميز شد، نمك‌سوده و ضدعفوني شده و پس از آن به كشورهاي آسيايي جنوبي شرقي و چين صادر مي‌شود. اين موضوع براي كارگر جوان نانوايي بسيار جالب‌توجه و درخور تفكر قلمداد مي‌شود و او پس از مدت‌ها فكر و انديشه، تصميم مي‌گيرد كار در نانوايي را رها كند و وارد كاري شود كه بسيار بدبو و پردردسر است.

 او با تلاش زياد، در ابتداي كار وانت‌بار كوچكي مي‌خرد و پس از هفته‌ها تحقيق موفق مي‌شود كشتارگاهي پيدا كند كه روده‌ها و بيضه‌ها و نرينگي دام‌هايش را دور مي‌ريزد. او با صاحبان كشتارگاه صحبت مي‌كند و آنها را متقاعد مي‌كند كه اجازه بدهند او، دورريختني‌ها را از كشتارگاه دور كند و به اين ترتيب، محمود بابايي وارد كاري مي‌شود كه بدبو، كثيف و دردسرساز است. پس از مدتي، او موفق مي‌شود به سرمايه‌اي دست پيدا كند كه پيش از آن دسترسي به آن خيلي سخت بود.

 مدتي بعد، او چند وانت‌بار مي‌خرد و چند راننده استخدام مي‌كند تا دورريختني‌هاي كشتارگاه‌هاي اطراف تهران را برايش جمع‌آوري كنند. به اين ترتيب او سردخانه‌اي احداث مي‌كند و موفق مي‌شود يك پايانه صادراتي براي فروش روده، معده، بيضه، نرينگي و ديگر دورريختني‌هاي دام‌ها و طيور ايجاد كند.

 به اين ترتيب جوان فقير گنابادي موفق مي‌شود در عرض پنج سال‌، از بدبوترين و كثيف‌ترين شغل دنيا، پول و ثروت توليد كند. موادي كه او موفق مي‌شود به چين و ديگر كشورهاي آسياي جنوب شرقي صادر كند، در حقيقت ضايعات ذبح شرعي دام و طيور در ايران است كه هيچ ارزش اقتصادي ندارد، اما چيني‌ها از اين مواد استفاده‌هاي دارويي، خوراكي و صنعتي مي‌كنند.

آنها از روده دام‌ها براي توليد نخ‌هاي بخيه پزشكي استفاده مي‌كنند و پودر نرينگي و بيضه دام‌ها را هم براي ايجاد تحرك در قواي جنسي استفاده مي‌كنند. در حال حاضر محمود بابايي يك ميلياردر است و احتمالا بچه‌محل‌هاي او پس از اينكه ديده‌اند او با يك ماشين «پرادو» به دوستان قديمي‌اش سر زده است، پشت سر او گفته‌اند: «قاچاق‌فروشي كرده است وگر نه چه كسي مي‌توانست چند ساله ميلياردر شود.» به نظر شما دوستان محمود راست مي‌گويند؟


مایکل جکسون

مایکل جوزف جکسن ( زاده ۲۹ اوت ۱۹۵۸) موسیقی دان، سرگرمی‌ساز و بازرگان آمریکایی است. فرزند هفتم خانوادهٔ جکسن، او فعالیت حرفه‌ای خود را در عرصهٔ موسیقی از سن ۱۱ سالگی بعنوان یکی از اعضای گروه جکسن فایو آغاز نمود و در حالی که هنوز عضوی از گروه بود، در سال ۱۹۷۱ کار خود را به عنوان یک تک‌خوان شروع کرد. او را سلطان پاپ می‌نامند.

 

در اوایل دهه هشتاد میلادی، او به عنوان برترین نماد موسیقی مردمی (پاپ)، و اولین سرگرمی ساز آمریکایی آفریقایی تبار شناخته شد که موج قدرتمندی را بنیانگذاری نمود، آغاز این موج از شبکهٔ MTV بود. جکسن با اجراهای روی صحنه و موزیک ویدیوهایش، حرکات تکنیکی پیچیدهٔ رقص مثل روبات را به محبوبیت رساند.

او توسط بنیاد و تک آهنگ‌های خیریهٔ خود، و پشتیبانی ۳۹ جنبش خیرخواهانه، میلیون‌ها دلار برای اهداف خیریه وقف یا جمع آوری کرده‌است. با این وجود ابعاد دیگر زندگی شخصی او، همچون ظاهر در حال تغییر و رفتارش, سبب ایجاد جنجال‌های غرض ورزانه‌ای شد که به چهرهٔ مردمی او صدمه زد. او در سال ۱۹۹۳ متهم به سوء استفادهٔ جنسی از کودکان شد. اما پلیس تحقیقات جنایی را به دلیل عدم وجود شواهد کافی متوقف نمود و جکسن هرگز دستگیر نشد. پس از آن او دوبار ازدواج کرد، پدر سه فرزند شد و تمام این‌ها جنجال بیشتری ایجاد نمود. از اوایل دهه نود نگرانی‌هایی دربارهٔ وضعیت سلامتی او وجود دارد و از اواخر دهه نود اخبار ضد و نقیضی دربارهٔ وضعیت مالی این خواننده گزارش می‌شود. در سال ۲۰۰۵ جکسن بدلیل اتهامات بیشتری مربوط به سوء استفادهٔ جنسی و چند اتهام دیگر محاکمه و تبرئه شد.

از دستاوردهای دیگر او می‌توان به ثبت رکوردهای بیشمار در لیست رکوردهای جهانی گینس، از جمله عنوان "موفق ترین سرگرمی ساز تمام دوران ها " اشاره کرد . در صنعت موسیقی جایزه‌ای نمانده که جکسن به خانه نبرده باشد. همچنین او یک تاجر بسیار زیرک است, بسیاری او را یک نابغه در تجارت توصیف کرده‌اند و هیچ هنرمندی از نظر وسعت توانایی کنترل امور مالی و تجاری با او قابل مقایسه نیست. تقریبا چهار دهه‌است که کنکاش‌های بسیار موشکافانه در زندگی خصوصی جکسن همراه با دوران فعالیت درخشانش، او را جزئی از فرهنگ مردمی کرده‌است. او به عنوان یکی از مشهورترین مردان جهان شناخته می‌شود.

اوایل زندگی

مایکل جوزف جکسن در تاریخ ۲۹ آگوست ۱۹۵۸، در شهر گری, ایندیانا (شهرک صنعتی در نزدیکی شهر شیکاگو, ایلینویز) در خانواده‌ای از طبقهٔ کارگر متولد شد. پسر جوزف والتر «جو» و کاترین اسکروز استر, او هفتمین فرزند از ده فرزند است. خواهران و برادران او ربی, جکی, تیتو, جرمین, لاتویا, مارلون, رندی و جنت هستند. پدرش در استخدام معدن آهن بود و اغلب با برادرش لوتر در یک گروه موسیقی اجرا می‌کرد. مادر مذهبی جکسن، فرزندش را با باورهای فرقهٔ یهوه ( نام خدا در زبان عبری ـــ فرقه‌ای مسیحی ) تربیت کرد.

جکسن از اوایل دوران خردسالی مورد سوء استفادهٔ جسمی و روحی پدرش قرار داشت. او کار بی وقفه, شلاق و کلمات رکیک را تحمل می‌کرد. این سوء استفاده ها, زندگی او را در بزرگسالی تحت شعاع قرار داد. یک شب وقتی جکسن خواب بود, پدرش از بیرون خود را به پنجرهٔ اتاق خواب او رساند و در حالی که ماسک ترسناکی بر چهره داشت با جیغ و فریاد وارد اتاق شد. پدرش گفت که می‌خواسته به فرزندانش یاد بدهد که هنگام خواب پنجرهٔ اتاق خواب را باز نگذارند. اما تا سال‌ها بعد از آن, کابوسهای دزدیده شدن از اتاق خواب جکسن را رها نکرد.

او گفت که در کودکی اغلب از تنهایی می‌گریست و گاهی اوقات با دیدن پدرش بیمار می‌شد یا حالت تهوع به او دست می‌داد. در مصاحبهٔ بسیار معروف دیگری به نام زیستن با مایکل جکسن در سال ۲۰۰۳, او در حالی که در بارهٔ سوء استفاده‌های دوران کودکی اش صحبت می‌کرد چهرهٔ خود را با دست‌هایش پوشاند و گریست.

جکسن خیلی زود استعدادش را در موسیقی بروز داد، او در سن پنج سالگی در حضور همکلاسی‌ها و حضار دیگر به مناسبت کریسمس اجرا می‌کرد.

شروع اعمال جراحی

در سن 20 سالگی (۱۹۷۸), جکسن در نقش مترسک در یک فیلم موزیکال به ایفای نقش پرداخت. در سن 21 سالگی (۱۹۷۹)، بینی جکسن در یکی از تمرینات پیچیدهٔ رقص شکست. عمل جراحی بینی که در نتیجهٔ این حادثه انجام شد موفقیت آمیز نبود و جکسن از مشکلات تنفسی که می‌توانست فعالیت حرفه‌ای او را تحت تاثیر قرار دهد رنج می‌برد. او به دکتر استیو هوفلین معرفی شد که عمل راینوپلاستی (جراحی بینی) دوم و عمل‌های دیگر را در دنباله برای او انجام داد.

 زندگی او در سن 24 تا 27 سالگی ( ۱۹۸۲ــ ۱۹۸۵)

فیلم «ساختن ترلر مایکل جکسن» مستندی که توسط مایکل جکسن و دوستش تهیه شد. این دوره شاهد ظهور محصولات جدیدی مانند عروسک‌های مایکل جکسن که در ماه می‌۱۹۸۴ به قیمت دوازده دلار به بازار آمدند بود. او فعالیت تجاری اش را در همین دوره شروع کرد .

در ۲۵ مارس ۱۹۸۳، او برای اولین بار در یک اجرای زنده تلویزیونی امضای هنریش ـــ مون واک ـــ را به نمایش گذاشت. مون واکی ( امضای هنری اش ) که او به شهرت رساند، استعاره‌ای از سبک رقص اوست.

در ۲۷ ژانویه ۱۹۸۴ جکسن دچار یک بد اقبالی شد. ضمن ساخت یک فیلم تبلیغاتی برای پپسی کولا در سالن نمایش بزرگ شراین در لوس آنجلس، موهای او بر اثر خطا در عملیات آتش بازی آتش گرفت و پوست سرش دچار سوختگی درجه سه شد. این حادثه در برابر چشمان سالن لبریز از جمعیت که برای بازسازی یک کنسرت آنجا گرد آمده بودند اتفاق افتاد. شرکت پپسی خسارت این حادثه را خارج از دادگاه پرداخت و جکسن یک و نیم میلیون دلاری را که به او پرداخت شده بود به «مرکز سوختگی مایکل جکسن» اهدا کرد. اندکی پس از آن، سومین جراحی پلاستیک روی بینی جکسن انجام شد و او خود آگاهانه تر دربارهٔ ظاهرش رفتار کرد.

در ۱۹۸۶، رسانه‌های شایعه پرداز ، داستانی منتشر کردند که ادعا می‌کرد جکسن برای حفظ جوانی در زیر چتر اکسیژن پر فشار می‌خوابد: تصویری از او، درحالی که زیر یک جعبهٔ شیشه‌ای دراز کشیده بود همراه با خبر منتشر شد. با وجود اینکه این ادعا نادرست بود، جکسن خود به این داستان جعلی پر و بال داد. او در حال تبلیغات برای فیلم جدیدش «کاپیتان EO» بود و می‌خواست تصویری علمی تخیلی از خود ارائه دهد. او برای پیدا کردن ظاهری عضلانی، یک فرو رفتگی روی چانه اش قرار داد. سپس در فیلم سه بعدی «کاپیتان EO» به ایفای نقش پرداخت. این فیلم گران ترین فیلم کوتاه در آن زمان بود، و بعدا جزئی از پارک‌های تفریحی دیزنی شد.

جکسن یک شامپانزهٔ دست آموز بنام بابلز خرید و با او دوست شد. این رفتار جنبه‌ای غیر متعارف از شخصیت او را نشان می‌داد. بعدها جکسن ادعا کرد که بابلز از دستشویی او استفاده می‌کرد و اتاق خوابش را تمیز می‌نمود. بعدا گزارش شد که جکسن استخوان‌های مرد فیل نما را خریداری کرده‌است. این خبر کذب بود, اما داستانی بود که باز خود جکسن در اختیار رسانه‌های شایعه پرداز قرار داده بود. این داستان‌ها الهام بخش ساخت لقب توهین آمیز «جکوی خل و چل» (Wacko Jacko) شد. این لقب در سال بعد به گوش جکسن رسید و در نهایت برای او بسیار بسیار ناخوشایند بود. او با فهمیدن اشتباهش از درز دادن داستان‌های ساختگی به رسانه‌ها دست برداشت. اما به خاطر سودی که به جیب رسانه‌ها سرازیر می‌شد، آن‌ها خودشان شروع به انتشار داستان‌های ساختگی کردند.

پوست جکسن در تمام دوران کودکی و نوجوانی اش به رنگ قهوه‌ای متوسطی بود, اما از اوایل دههٔ هشتاد، رنگ پوست او روشن تر شد. این تغییر بطور وسیعی تحت پوشش رسانه‌ها قرار گرفت, از جمله شایعه‌هایی که ادعا می‌کردند جکسن پوست خود را سفید می‌کند. در اواسط دههٔ هشتاد، تشخیص داده شد که جکسن مبتلا به ویتیلایگو ( همان بیماری لک و پیس است که در آن سلولهای بعضی از قسمتهای پوست رنگیزه ی خود را از دست می دهند و درمانی هم ندارد و معمولا برای درست کردن ظاهر به روش های مختلف رنگ بقیه پوست را هم از بین می برند ) و لوپوس ( نوعی بیماری پوستی که در آن معمولا قسمت هایی از پوست صورت مانند صورت گرگ تغییر رنگ می دهد و عوارض دیگری چون التهاب مفاصل را هم به دنبال دارد ) خفیف است، اما هر دوی این بیماری‌ها او را حساس به نور خورشید می‌کنند. شیوهٔ درمانی که جکسن برای این بیماری‌ها استفاده می‌کند باعث روشن تر شدن پوست او می‌شود، و با گریم پن کیکی که برای پوشاندن لکه‌ها و یکدست کردن رنگ پوستش اجرا می‌شود، پوست او می‌تواند خیلی روشن به نظر برسد. شکل چهره‌اش هم تغییر کرده است؛ چند جراح نظر داده‌اند که او چند عمل جراحی بینی، جراحی پیشانی، نازک کردن لب و یک جراحی گونه را پشت سر گذاشته‌است. تغییرات چهرهٔ او تا قسمتی بخاطر کاهش وزن شدید بود. در اوایل دههٔ هشتاد بدن جکسن بخاطر تغییر در رژیم غذایی و تمایلش برای داشتن «بدن یک رقصنده» قلمی تر شد. شاهدان اظهار کرده‌اند که جکسن اغلب سرگیجه داشت و به نظرشان او در مورد چگونه به نظر رسیدن بدنش وسواس پیدا کرده بود؛ برخی افراد حرفه‌ای در زمینهٔ علم پزشکی بطور علنی بیان کرده‌اند که طبق عقیدهٔ آن‌ها خواننده سندروم دیسمورفی بدنی دارد، شرایط ذهنی که در آن بیمار نمی‌داند دیگران دربارهٔ او چه نظری دارند.

در ۱۹۸۸( 30 سالگی ) او اولین زندگینامه به قلم خود، Moon Walk (قدمی در ماه) را نوشت، که تکمیلش چهار سال به طول انجامید. جکسن از دوران کودکی‌اش، تجربیاتش در جکسن فایو و سوء استفادهایی که در دوران کودکی از آن رنج برد، سخن گفت. او همچنین دربارهٔ جراحی پلاستیک صحبت کرد، و گفت که او دو جراحی روی بینی اش انجام داده و یک فرورفتگی هم روی چانه اش ایجاد کرده‌است. در کتاب، او تغییر شکل چهره اش را بر اثر بلوغ, کاهش وزن، رژیم غذایی منحصر به سبزیجات, تغییر در مدل مو و نورپردازی صحنه دانست. کتاب او در مکان اول لیست پرفروش‌های نیویورک تایمز قرار گرفت. این موسیقیدان سپس فیلمی بنام Moonwalker (ماه پیما) منتشر کرد، که حاوی پشت صحنه، موزیک ویدئو و یک فیلم مستقل، که جکسن و دوستش در آن ایفای نقش نمودند بود.

در مارس ۱۹۸۸، جکسن زمینی در نزدیکی سانتا ینز, کالیفرنیا, خریداری کرد تا ملک نورلند (Neverland) خود را با هزینه‌ای معادل ۱۷ میلیون دلار در آنجا بسازد. وسعت این ملک شخصی ۱۱ کیلومتر مربع (۲٫۷۰۰ اکر) است, جکسن نورلند را با چندین چرخ فلک, یک باغ وحش غیر متعارف, یک سالن سینما و چهل نگهبان تکمیل کرد. در سال ۲۰۰۳، این ملک را ۱۰۰ میلیون دلار ارزش گذاری کردند. کمی بعد، جکسن اولین غربی بود، که در یک تبلیغات تلویزیونی برای تلویزیون روسیه ظاهر شد.

موفقیت جکسن باعث شد که لقب سلطان پاپ را دریافت کند، عنوانی که ایده‌اش از الیزابت تیلر، بازیگر و دوست جکسن آمد، تیلر هنگامی که جایزهٔ «هنرمند» دهه را در ۱۹۸۹ به او تقدیم می‌کرد، این لقب را به او داد .

زندگی او در سن 33 تا 34 سالگی ۱۹۹۱ ــ۱۹۹۲

جکسن بنیاد Heal The World (دنیا را شفا بده) را در ۱۹۹۲ بنیانگذاری کرد. سازمان خیریه‌ای که کودکان بی بضاعت را به ملک جکسن می‌آورد، تا از پارک تفریحی که جکسن بعد از خرید ملک در آنجا ساخته بود بطور رایگان استفاده کنند. این بنیاد همچنین میلیون‌ها دلار برای کمک به کودکان بیمار و جنگ زده به نقاط مختلف کرهٔ زمین فرستاد. جکسن در ۶۷ کنسرت برای ۳٫۶ میلیون نفر برنامه اجرا کرد. تمام درآمد حاصل از این کنسرت‌ها به بنیاد هیل- د- ورلد منتقل, و باعث جمع آوری میلیون‌ها دلار برای کمک به مردم شد. جکسن سپس به جلب توجه عموم به HIV/AIDS کمک کرد, بیماری که در آن زمان هنوز جنجال برانگیز بود. او در مراسم آغاز ریاست جمهوری بیل کلینتون بطور علنی تقاضا کرد که بودجه بیشتری برای کمک به بیماران مبتلا به ایدز و تحقیقات مربوط به این بیماری اختصاص داده شود.

در یک بازدید مشهور از آفریقا, جکسن از چند کشور بازدید به عمل آورد، که گابون (سرزمین مادری او ) و مصر در میان آن‌ها بودند.

زندگی او در سن 35 تا 36 سالگی ( ۱۹۹۳ــ۱۹۹۴) اتهامات سوء استفادهٔ جنسی و ازدواج
در فوریهٔ ۱۹۹۳، جکسن در مصاحبه‌ای با اپرا وینفری به مدت ۹۰ دقیقه شرکت کرد، اولین مصاحبهٔ او از سال ۱۹۷۹. هنگامی که از سوء استفادهٔ پدرش از او در دوران کودکی صحبت می‌کرد عضلات چهره‌اش منقبض می‌شد; او شایعات اخیر در مورد خودش و همچنین نظرات مربوط به اینکه او پوستش را سفید کرده را منتفی دانست، و برای اولین بار تصدیق کرد که مبتلا به ویتیلایگو است. این برنامه چهارمین برنامهٔ پر بینندهٔ غیر ورزشی در تاریخ آمریکا شد.

جکسن توسط پسری ۱۳ ساله بنام جوردن چندلر و پدرش ایوان چندلر به سوءاستفادهٔ جنسی از کودکان متهم شد و رابطه دوستی بین جکسن و ایوان چندلر فرو پاشید.
تحقیقات رسمی شروع شد، مادر جردن چندلر مصر بود که خطایی از طرف جکسن نبوده‌است. بچه‌ها و تعداد زیادی از خویشاوندان، اینکه او بچه باز باشد را مصرانه رد کردند. وضعیت جکسن وقتی بدتر شد که خواهر بزرگترش لاتویا جکسن او را به بچه باز بودن متهم کرد, بیانیه‌ای که خواهرش بعدا پس گرفت.

جکسن برای مقابله با استرس اتهاماتی که به او وارد شده بود، شروع به استفاده از مسکن ها، والیوم، زاناکس و آتیوان کرد. تا پاییز ۱۹۹۳، جکسن به داروها اعتیاد پیدا کرده بود. وضعیت سلامتی جکسن تا حدی به وخامت گذاشت که او یاد آوری تور جهانی خود را کنسل نمود و چند ماهی به یک مرکز درمان اعتیاد رفت. استرس اتهامات باعث شد که جکسن از غذا خوردن دست بردارد, و وزن بسیار زیادی از دست بدهد. بخاطر سلامتی در حال افول او, دوستان و مشاوران قانونی کنترل روند دفاع و اوضاع مالی او را بر عهده گرفتند; آن‌ها از او می‌خواستند که به توافق خارج از دادگاه جواب مثبت دهد، چون باور داشتند که در صورت برگزاری جریان طولانی مدت دادگاه ها، جکسن دوام نخواهد آورد.
واکنش رسانه‌های شایعه پرداز به اتهامات مطرح شده، جکسن را در شرایط نامطلوبی قرار داد. در یک ژانویه ۱۹۹۴ جکسن با خانواده ی چندلر و تیم حقوقی آن‌ها به مبلغ ۲۲ میلیون دلار در خارج از دادگاه به توافق رسید. بعد از توافق، جردن چندلر از همکاری با تحقیقات جنایی پلیس خودداری نمود. جکسن هرگز دستگیر نشد و پرونده با اعلام این که شواهد کافی در دست نیست بسته شد.
بعدا در همان سال، جکسن با خواننده و ترانه نویس لیزا ماریا پرسلی دختر الویس پرسلی، به طور خصوصی ازدواج کرد. آنها کمتر از دو سال بعد از یکدیگر جدا شدند، آن‌ها دلیل جدایی را اختلافات غیر قابل حل اعلام کردند و ارتباطشان دوستانه باقی ماند.

زندگی او در سن 37 تا 41 سالگی ( ۱۹۹۵ــ۱۹۹۹) ازدواج دوم و پدر شدن

جکسن با پرستار متخصص پوست، دبورا جینی رو (Deborah Jeanne Rowe)، ازدواج کرد و از او صاحب یک فرزند پسر, بنام مایکل جوزف جکسن پسر، (معروف به «پرنس»), و یک فرزند دختر, بنام پاریس مایکل کاترین جکسن شد. این زوج در سال ۱۹۹۹ از یکدیگر جدا شدند, دبی رو علت جدایی را غیر قابل تحمل بودن تلاش بی وقفه ی رسانه‌ها در تحت نظر گرفتن زندگی خصوصی جکسن برای او اعلام کرد و در ادامه گفت که به جکسن علاقه ی بسیاری دارد و برای او هر کاری می‌کند. رو حضانت کامل فرزندان را به جکسن داد.

زندگی او در سن 42 تا 44 سالگی ( ۲۰۰۰ - ۲۰۰۲ ) فرزند سوم

در ۲۰۰۰، به علت اینکه جکسن بیشتر از هر سرگرمی ساز یا شخصیتی از رویدادهای خیریه حمایت کرده است, رکورد دیگری در رکوردهای جهانی گینس به نامش ثبت شد.
سومین فرزند جکسن، پرنس مایکل جکسن دوم (معروف به بلنکت )، در سال ۲۰۰۲ متولد شد. جکسن هویت مادر او را فاش نکرد، اما گفت که تولد فرزند در نتیجهٔ لقاح مصنوعی از سلول‌های اسپرم خود او بوده‌است.

زندگی او در سن 45 تا 49 سالگی ( ۲۰۰۳ــ ۲۰۰۷ ) اتهامات بعدی سوء استفاده جنسی

در ۲۰۰۳، جکسن به هفت مورد تجاوز به کودکان و دو مورد اقدام به کاربرد عامل مست کننده برای تسهیل اقدام به جرم مذکور متهم شد. تمام اتهامات در ارتباط با پسری بود که در زمان وقوع اتهامات وارد شده زیر ۱۴ سال سن داشت. کمی قبل در همان سال, مستندی بنام زیستن با مایکل جکسن ساخته شد .

جکسن اتهامات مطرح شده را رد نمود، در روند تحقیقات، وضعیت سلامتی جکسن توسط یک متخصص سلامت ذهنی بنام دکتر استن کاتز بررسی شد; او چند ساعت را نیز به بررسی وضعیت شاکی گذراند. از نظر کاتز , جکسن در حد یک کودک ۱۰ ساله به عقب برگشته بود و وضعیت روانی اش با وضعیت روانی یک بچه باز مطابقت نمی‌کرد.

در جریان دادگاهی که در شرف وقوع بود، جکسن به مورفین و دمرال وابسته شد, که کمی بعد بر آن‌ها غلبه کرد. در طول جریان دادگاه, جکسن برای بار دیگر از بیماری‌های وابسته به استرس رنج برد و وزن زیادی را از دست داد, که باعث تغییر در ظاهرش می‌شد. در ماه جون, جکسن از تمامی اتهامات تبرئه شد. بعد از پایان جریان دادگاه, جکسن به عنوان مهمان شیخ عبدالله پرنس بحرین, به جزیرهٔ بحرین در خلیج فارس نقل مکان کرد.

یکی از اولین موقعیت‌هایی که جکسن بعد از جریان دادگاهش در عموم ظاهر شد، بازدید او از دفتر رکوردهای جهانی گینس در لندن مصادف با نوامبر ۲۰۰۶ بود. در آن بازدید هشت رکورد برای او ثبت شد, که «اولین سرگرمی ساز با درآمد بیش از ۱۰۰ میلیون دلار در سال» و «موفق ترین سرگرمی ساز تمام دوران هاً در میان آن‌ها بودند.

سبک آوازی

بین ۱۹۷۱ و ۱۹۷۵ صدای جکسن «به آرامی از آواز سوپرانوی یک پسر بچه, به تنور بالای دوجنسی کنونی او تغییر کرد». در میانهٔ دههٔ هفتاد, خواننده یک «سکسکهٔ آوازی» اختیار کرد. هدف سکسکه ـــ چیزی شبیه به فرو کشیدن هوا یا نفس نفس زدن . در ۱۹۹۳, جکسن برای اولین بار در مصاحبه با اپرا وینفری نشان داد که چگونه از دهان و حنجره اش به عنوان ساز موسیقی (جعبهٔ ریتم) استفاده و بدین وسیله آهنگ‌ها را پایه گذاری می‌کند.

مرام و تاثیر

در ۱۹۸۴ ( در سن 26 سالگی ) , نام جکسن بطور رسمی در قدمگاه مشاهیر هالیوود ثبت شد. جکسن اثر برجسته‌ای بر موسیقی و فرهنگ سراسر جهان گذاشته‌است. او در آمریکا تبعیض‌های نژادی را فرو پاشید, هنر موزیک ویدئو را متحول کرد, و راه را برای موسیقی پاپ مدرن هموار نمود.


تفاوت من با رئیسم!

وقتي من يك كاري را دير تمام ميكنم، من كند هستم.
وقتي رئيسم كار را طول دهد، او دقيق و كامل است.
وقتي من كاري را انجام ندهم، من تنبل هستم.
وقتي رئيسم كاري را انجام ندهد، او مشغول است.
وقتي كاري را بدون اينكه از من خواسته شود انجام دهم، من قصد دارم خودم را زرنگ جلوه دهم.
وقتي رئيسم اين كار را كند، او ابتكار عمل به خرج داده است.
وقتي من سعي در جلب رضايت رئيسم داشته باشم، من چاپلوسم.
وقتي رئيسم، رئيسش را راضي نگاه دارد، او همكاري ميكند.
وقتي من اشتباهي كنم، من نادان هستم.
وقتي رئيسم اشتباه كند، او مانند ديگران يك انسان است.
وقتي من در محل كارم نباشم، من در گشتزدن هستم.
وقتي رئيسم در دفترش نباشد، او مشغول انجام امور سازمان است.
وقتي يك روز مرخصي استعلاجي داشته باشم، من هميشه مريض هستم.
وقتي رئيسم در مرخصي استعلاجي باشد، او حتماً خيلي بيمار است.
وقتي من مرخصي بخواهم، بايد يك جلسه دليل و توجيه بياورم.
وقتي رئيسم به مرخصي برود، بايد ميرفت چون خيلي كار كرده است.
وقتي من كار خوبي انجام ميدهم، رئيسم هرگز به خاطر نميآورد.
وقتي من كار اشتباهي انجام دهم، رئيسم هرگز فراموش نميكند.

 


قضاوت مردم در مورد رفتارهای پولدارها و بی پول ها!

اگر لباس تنگ و چروک و بیریخت بپوشن :

در مورد پولداره :ایول عجب لباسی معلوم نیست از کجا خریده .... اصل مارک داره .... فکر کنم خودش از خارج خریده.

در مورد بی پوله:عجب لباس جیغی .... احتمالا" بهش صدقه دادن شایدم دست دوم خریده. 

 اگر مد خفن مدل هچل هفتی بزنن:

در مورد پولداره : اوه ببین چه تیپی زده ... از سیخای سرش معلومه ژلش ا یستوریای اصل ایتالیاست... فکر کنم تیریپی که زده همین دیروز انریکو زده ... اونجا هر چی شلوارت پاره تر باشه محبوبیت بیشتره ..

در مورد بی پوله : اه چه شپل ... فکر کنم با صابون دست و صورت سرش میشوره که انقدر سیخ واستاده ... تو خونشونم که سوزن نخ پیدا نمیشه یک کوک به این پاره پوره ای اش بزنه ...

اگر تند تند غذا بخوره :

در مورد پولداره : ببین چقدر گرفتاره که مجبوره انقدر تند غذا بخوره یا هواپیماش داره می پره یا جلسه مهمی داره .

بی پوله : اوووووو انگار از قحطی فرار کرده .

اگر آروم و کم غذا بخوره :

پولداره : احتمالا" این غذا تو رژیم غذاییش نیست و باید آهسته بخوره که معدش نفهمه !!!!!!

بی پوله : اینو ببین فکر کنم تا حالا همچین غذایی ندیده بلد نیست بخوره ...

اگر با جنس مخالف صحبت کنه :

پولداره : عجب روابط عمومی بالایی ... مرسی فرهنگ .... دختر و پسر براش یکیه .... آی اینطوری حال میکنم .....

بی پوله : این سیرابی رو ببین .. چه ذوقی میکنه، طرف بهش پا داده ... بفرما لاس ... ندیده دیگه .. بپا نخوریش .

 اگر درس بخونه :

پولداره : احسنت به این تدبیر و اندیشه .... ا ین تو ایران نمی مونه ..... مطمئنم تو لیست فرار مغزهاست.

بی پوله : خر خونیم اندازه داره دیگه .... انقدر میخونی آخرش چی ؟!! بپا عینکت نیفته ...

اگر درس نخونه :

پولداره : پول داره درس می خواد چیکار .... درس برا بچه بی پولا و بیکاراست

بی پوله :بد بخت  نون نخورده نمی تونه درس بخونه

در مورد خانومااز نوع محجبه و چه بسا چادری:

پولداره : آفرین به این تربیت صحیح  ... معلومه خالصانه مسلمونه ... این دختر نیست فرشتست که تو این جامعه خراب خودشو اینطوری میپوشونه

بی پوله : اوهوک .... چقد امل ... کی به تو نگاه میکنه حالا ؟!؟!؟

درمورد پسرهاي جوون مدل ابرو قشنگ و زير ابرو گوگول :

پولداره : بابا مايكل جكسون ... لئوناردو .... گاتوسو ... برم زير ابروهاي شيطونيتو

بي پوله : مرتيكه خجالت نميكشه .... آرايش ميكني ؟! اين روزا ديگه دختر پسرا از هم تشخيص داده نميشوند ... وانگهي چي شده داداشمون .....

ازدواج كردن :

پولداره : یکی دو تا کمه ..... من جای این بودم اصلا" ازدواج نمیکردم ... این همه حور و پری دور و برش � بیخیال ازدواج ..... تیر تپرش

بی پوله : آخی حیوونی تا دیروز عنکبوت تو جیبش یکی بود حالا دو تا شد ( ضرب المثلی شد برا خودش !! )

 پیاده روی كردن :

پولداره : زنده باد سلامتی و تناسب اندام .... هیچ چیزی از ورزش و مخصوصا" پیاده روی برای تندرستی انسان بهتر نیست حتی میگن اشتها رو هم زیاد میکنه .

بی پوله : کفشاشم مالی نیست که حالا بگیم پیاده بره ... قربونش برم که همیشه بلیت خط 11 رو داره .

 تعویض كردن ماشین :

پولداره : بابا تنوع .... آخرین مدل ...  سنت اگزوپری ... پارکینگ دیگه جا نداره

بی پوله : دبیا ... تا دیروز دنبال الاغ پدر بزرگش میدوید حالا واسه ما ماشین خریده

تعویض كردن کار :

پول داره : شکمه پره ... چه این بشقاب چه اون بشقاب ....... پول تولید میکنه دیگه چه این کار چه اون کار ... میباره براش

بی پوله : فقط مونده بود این به یه جایی برسه ... از فردا جواب سلام ما رو هم نمیده

 رانندگی كردن:

پولداره : فکر کنم عادت به رانندگی نداره آخه همیشه راننده داشتن اما استیل فرمون گرفتنشو داشته باش ... انصافا" شوماخرم اینطوری فرمون نمیگیره

 بی پوله : عمو جون ترمز اون وسطیست ... الاغا رو کجا بستی ؟! گوسفندا رو چه کردی ؟!!؟


آخرین مطالب ...
» روشهای جذب مشتری برای فروش بیشتر
» 10 نکته عالی برای افرادی که شغل دوم دارند!!!!!
» 8 اشتباه احمقانه که آدم‌های با هوش مرتکب می شوند!!!!
» اصول پیشرفت همه جانبه
» انواع شخصیتهای مدیریتی
» داستان خیانت (طنز)
» ازكيسه ي زباله فروشي تا ميلياردري!
» رخدادهاي سرنوشت ساز
» اميد خود را از دست ندهيد
» پول
» میلیاردرشدن خیلی هم سخت نیست!
» مایکل جکسون
» تفاوت من با رئیسم!
» قضاوت مردم در مورد رفتارهای پولدارها و بی پول ها!

Home | FeedBack

Copyright © 2008 LoxBlog.Com . All Rights Reserved. Translation Www.NazTarin.Com